فرصتي پيش آمد تا با دکتر جهانسوز شکری گفتوگوي کوتاهي داشته باشيم. دکتر جهانسوز شکری در شهر کرمانشاه و در خانوادهاي صنعتگر متولد شد و دوره نوجواني خود را در اين شهر گذراند. وي فرزند چهارم مرحوم عزيز شکري آذربايجاني پايه گذار گروه صنعتي شکري و برادر کوچکتر مهندس جهانبخش شکري است. علاقمندي ايشان به پزشکي سبب شد به تحصيل در اين رشته بپردازد. دکتر جهانسوز فردي است که به پيشينه و اصالتش بسيار افتخار ميکند.
وي در حال حاضر از متخصصين حاذق در زمينه بيماريهاي داخلى است و از سالها پيش در بوستون آمريکا در يکى از پليکلينيکهاى وابسته به دانشگاه پزشکي هاروارد به درمان بيماريهاى داخلى و تدريس به عنوان دانشيار در دانشگاه پزشکي هاروارد مشغول است.
- مختصري درباره خود بگوييد و اين که چه مسيري را طي کرديد تا سرانجام به دانشگاه پزشکي هاروارد رسيديد؟
من پزشک متخصص داخلي هستم. رشته پزشکي را در اروپا به اتمام رساندم و در سال 1379، براي ادامه تحصيلات به آمريکا رفتم. ابتدا دوره تخصصي داخلي را و بعد در تحقيق و تجسس كانالهاى كلرايد دوره فوق تخصص در بخش نفرولوژي تحصيلاتم را ادامه دادم.
در حال حاضر در بوستون در يک پليکلينيک وابسته به دانشگاه پزشکي هاروارد مشغول به درمان بيماريهاى داخلى و دانشيار كلينيكى هستم و تدريس دوره باليني را به دانشجوها و رزيدنتها به عهده دارم.
قابل ذكر است كه قبل از مهاجرت به آمريكا دوره رزيدنتي در اورولوژي را در اروپا گذرانده بودم. اما چون در آمريکا تخصصهاي خارج از آمريکا پذيرفته نميشود، بايد براى دوره تخصص اقدام ميكردم، به همين دليل بعد از گذراندن امتحانات مربوط به ارزشيابى مدارك پزشكى (USMLE) بــراى تخصص اقدام كردم.
چـون كانديـداهـاى رشته اورولوژى از حدود 3 سال قبل و بيشتر از بين فارغالتحصيلان آمريکا انتخاب ميشدند، لذا مجبور به شروع دوره تخصصى ديگرى شدم، من دوره تخصصى 3 ساله داخلي را در سال 2004 به اتمام رساندم و در سال آخر هم زمان رئيس رزيدنتها (chief resident) بودم كه معمولا در سال چهارم انجام ميشود.
بعد از پايان تخصص داخلى به تحقيق روي آوردم و با تحقيق در كانالهاى داخل سلولى كلرايد دوره فوق تخصص در بخش نفرولوژي تحصيلاتم را ادامه دادم.
دکتر جهانسوز شکری افزود: بعد از دورههـاى تحصيلى مشـغول بــه كـار در پلىكلينيك وابسـته بـه واشنگتن يونيـورسيتى در St Louis شــدم، همزمان فعاليت آكادميك داشــته و دانشـــيار بالينـى بودم. با توجه به سوابق تحصيلى و فعاليتهاى آكادميك، مـــورد تـأييـــد و پذيرش در پلى كلينيك هاروارد ونگارد (Harvard Vanguard Medical Associates) وابسته به دانشگاه هاروارد شدم و از سال 2007 (13 سال گذشته) مشغول فعاليت هستم.
از محيط کار خود در آمريکا و سيستمي که در آن کار ميکردم راضي هستم. ميشد وارد عرصه جراحي هم بشوم ولي ديگر دنبال جراحي نرفتم. در بيمارستاني که بودم جزو بهترين رزيدنتها شناخته شدم و بعد رزيدنت ارشد شدم. در تهيه چند مقاله شرکت داشتم. جامعه ايرانيان به طور کلي به تدريس علاقمند هستند و در حال حاضر به رزيدنتها و دانشجويان دوره باليني را درس ميدهم.
در آمريکا مسئله خيلي مهم در تدريس، تکيه بر شواهد و مدارک است. منظور اين است که چيزي را که علم ثابت کرده و به روز شده را درس بدهيم. متأسفانه در ايران ميبينم که به نظريات شخصي زياد توجه ميشود. البته بسياري از نظريات شخصي هم ريشه در مسائل اثبات شده علمي دارد؛ البته نه به طور کامل. وقتي که تدريس بر اساس شواهد و مدارک باشد، پزشکي که درس را فراگرفته، پزشک لايقتري خواهد شد.
برميگردم به وضعيت خودم و اين که من اين شواهد و مدارک را تدريس ميکنم و افتخار ميکنم که دانشجوها و رزيدنتهاي من از بهترين و موفقترين دانشجويان و رزيدنتها بودهاند و اکثرشان رتبههاي عالي را در کلينيکها و در موارد باليني داشتهاند. اين موفقيت را مديون سيستمي ميدانم که خودش به من راه درست را ياد داده است.
بايد طوري عمل کنيم که پيرو نظر علمي و روي مطالعات پزشکي و نتيجههاي تحقيقات باشد و سعي کنيم نتيجه آنها را وارد کلينيک کنيم. فرهنگ اين کار را به طور ريشهاي با چند تن از دوستان پايهگذاري کردهايم وخيلي هم موفق بودهايم.
تاکنون چندين بار در دانشگاه پزشکي هاروارد موفق به دريافت جايزه شدهام. از جمله «جايزه بهترين معلم سال». اين جايزه براي يک معلم افتخار خيلي بزرگي است که از ميان هزاران پزشک براي «Teaching Award» معرفي شود. اين موفقيتها باعث ميشود که يک انرژي مثبت در انسان ايجاد شود و همين انرژي کمک ميکند تا بتوانيم سيستمي را که پايهگذاري کردهايم بهتر از گذشته توسعه بدهيم.
من توصيه ميکنم پزشکان و به ويژه پزشکان خانواده اين مسير را انتخاب کنند. خوب است که حتي دانشجو و يا رزيدنت بگيرند و در دورة باليني به آنها ياد بدهند که اين مسئوليت را قبول کنند. فقط درمان کردن کافي نيست، انتقال علم و تجربه به نسلهاي بعد هم مهم است.
از وقتي که به آمريکا رفتم جايزههاي ديگري هم گرفتهام. يکي از مهمترين آنها جايزهاي است که سالي يکبار در ماساچوست به پزشکي داده ميشود که خيلي غمخوارانه و دلسوزانه با بيماران و همکاران خود رفتار ميکند. اين جايزه معمولا از پايين به بالا داده ميشود، يعني مردم و همکاران پزشک، برنده جايزه را تعيين ميکنند.
اين جايزه نشان ميدهد که همکاران و مجموعه پزشکي شما را از نظر علمي در چه سطحي قرار ميدهند. من از معدود پزشکاني هستم که اين جايزه را دريافت کرده و اين باعث افتخار من است.
- جناب دکتر جهانسوز شکری با توجه به تجربه درازمدت خود در جوامع پزشکي غربي، از تفاوتهاي درمان در ايران و آمريکا بگوييد؟
فرق بزرگي که ميبينم اين است که در ايران سيستم پزشک خانواده جا نيفتاده است. به طور معمول ابتدا پزشک متخصص داخلي يا متخصص پزشك خانواده بيماران را ويزيت ميکنند و در صورتي که ضرورت داشته باشد آنها را به متخصصان رشتههاي ديگر معرفي ميکند.
اما در ايران بيماران مستقيمأ به فوق تخصص مراجعه ميكنند كه ميتواند نتيجه مطلوب و دراز مدتى نداشته باشد، براى مثال فرض كنيد شخصى با مريضى قند كه اطلاعى از اين مريضى ندارد با درد سينه به دكتر قلب مراجعه ميكند، ايشان در بهترين حالت اگر ناراحتى قلبى داشته باشد تشخيص داده و شروع به بررسى و درمان بيمارى قلبى ميكند و كمتر يا اصلا توجهى به بيمارى قند ايشان كه مطمئنأ ريشه مريضى قلبى شخص است نميكند. با توجه به آگاهي ناقص بيمار از مسائل پزشکي اين وضعيت ميتواند زيانها و خطرهايي براي او داشته باشد.
اين مشکل را ميتوان با داشتن پزشک خانواده حل کرد. به اين ترتيب که بيمار ابتدا به دکتر خانواده رجوع ميکند و ناراحتي خود را با او در ميان ميگذارد. پزشک خانواده که متخصص داخلي هم هست بيمار را راهنمايي ميکند و در بسياري از موارد کار درمان بيمار در همين مرحله با موفقيت انجام ميشود. اگر پزشک خانواده تشخيص داد که بيمار نياز به مداواي تخصصي دارد ميتواند درمان را به صورت تيمي و با کمک متخصصان هر رشته ادامه دهد. اين کار در ايران انجام نشده است.
ديگر اين كه پزشك داخلى مسئوليت پيشگيرى بعضى از بيماريها را دارد، كه ميتوانند با هر 1 يا 2 سال چكاپ بررسى و پيشگيرى شوند، به اين صورت بعضى از بيماريها كه هنوز علائمشان شروع نشده را تشخيص داده و درمانشان را شروع ميکند، قبل از اينكه باعث آسيب جدى به بدن شوند.
مشکل اساسى ديگر، مسئله ناآگاهي بيمار است. مسئوليت اين وضعيت علاوه بر بيماران به پزشکان نيز مربوط ميشود. ناآگاهي بيمار، سبب ميشود که بيمار آن طور که لازم است درمان پايهاى نشود.
اين يک سيستم پيچيده است كه ميتوان با يك برنامه درازمدت، كه شامل فرهنگسازى با بوجود آوردن پزشك خانواده و همچنين قراردادهاى بيمه و پرداختهاى معقول كه به فرايند مريضى و رضايت بيمار بستگى داشته باشند، انجام شوند. البته تمام اينها رابطه مستقيم با وضعيت اقتصادى كشور دارد.
به عبارتى ديگر امكانات اقتصادى مناسب كشور در كنار مديريت آگاه و كاردان با برنامهريزى مناسب شامل بوجود آوردن پزشك خانواده و يك سيستم پرداختى معقول و صرف وقت مناسب با بيمار و مسئوليتپذيرى پزشك نسبت به تشخيص و درمان ميتواند به مرور فرهنگسازى شده و باعث بوجود آمدن جامعه بيماران آگاهتر و سالمترى شود.
آگاهى ناكافى بيماران كه گاهى به دليل ضيق وقت، مخصوصأ در مورد بيماريهاى مزمن يا ناراحتيهائى كه بيمار سالها و يا تا آخر عمر خواهد داشت، ميتواند باعث مريضيهاى ثانويهاى ديگرى شوند كه به مراتب درمانشان مشكلتر و يا حتى غير قابل درمان ميشود.
بعد از مطالعات زياد در دانشگاههاي صاحبنظر به اين نتيجه رسيديم که وقتي بيمار آگاه و با دکتر به صورت تيمي کار کند امتيازهاي زيادي خواهد داشت. مدت زمان درمان و عوارض جانبي بيماري و داروها به حداقل ميرسد، پيچيدگي بيماري هم کاهش خواهد يافت. بيمار آگاهانه به دستورهاي درماني عمل ميکند و ميداند دارويي که استفاده ميکند براي چيست و چه عوارض جانبي دارد و اگر عوارض جانبي رخ داد ميداند که بايد چه کار کند.
اخلاق پزشكى به پزشک ميآموزد که بيمار چه حقوقي دارد. اخلاق پزشکي يعني اين که بدانيم چگونه رفتاري با بيمار شايسته است. بخش بزرگي از درمان بيمار، در همان برخورد پزشک با بيمار شکل ميگيرد. رفتار صحيح باعث ميشود بيمار اعتقاد بيشتري به تشخيص دکتر داشته باشد و در نهايت درمان تيمي و غلبه بر بيماري بهتر انجام شود. هر چه اعتقاد بيمار به پزشک بيشتر و آگاهي به بيمارياش بيشتر باشد نتيجه درمان بهتر خواهد بود.
داشتن پزشك خانواده زمينه «مراقبتهاي پيشگيرانه» (Preventive Care) را فراهم ميسازد.
بسياري از بيماريها و ريسك فاكتورها را ميتوان با چک آپ هر 1 يا 2 سال، قبلا شناسايي و در فازهاي نخستين درمان و پيشگيرى کرد. اين کار توسط پزشک خانواده که همان متخصص داخلي است، انجام ميشود. يعني بيمار معاينه ميشود و يک سري آزمايشهايي که مربوط به سن و ريسك فاکتورهاي هر بيمار است بررسي ميشود و قبل از اين که ريسك فاکتورها به بيماري تبديل شوند شناسايي و پيشگيرى ميشود. اين وقتي ميتواند اتفاق بيفتد که يک مجموعه «بيمار و پزشک خانوادگي» وجود داشته باشد، البته اين موضوع به فرهنگ مردم و پزشکان بستگي دارد.
در همين جا توصيه ميکنم که سعي کنيد يک پزشک متخصص داخلي را براي پزشک خانواده انتخاب کنيد. تأکيد ميکنم و ميخواهم فرق بگذارم بين پزشک عمومي و پزشک متخصص داخلي. متخصص داخلي پزشکي است که در مورد اکثر بيماريها تخصص دارد و پس از دوره پزشکي عمومي دوره تخصصي را گذرانده است.
- با توجه به تخصص و تجربياتي که داريد و مشکلات پيش رو در ايران، آيا دکتر جهانسوز شکری مايل هستند به ايران بيايند؟
من هميشه به فکر اين بودم که بتوانم به نحوي به مملکتي که از آن ريشه گرفتهام خدمت کنم ولي همان طور که گفتيد چالشها و مشکلاتي در همه جاي دنيا وجود دارد. در جايي که بوروکراسي بيشتر باشد، مشکلات هم بيشتر است. يک سري مسائل قانوني و وزارتخانهاي هست که بايد از طريق دولت حل شود. يک سري تعريفها بايد در مورد حق و حقوق بيمار انجام شود. بايد تناسبي بين درآمد پزشک و حقوق بيمار وجود داشته باشد. و در نهايت، برآيند اين دو، ميشود مسئوليتپذيري پزشک نسبت به کاري که انجام ميدهد. اگر سيستم «چک و بالانس» وجود نداشته باشد مشخص نميشود چه کسي مسئول است.
مسئله ديگر فرهنگ مردم است. مردم بايد از طريق سمعي و بصري آموزش ببينند. از راديو و تلويزيون و روزنامهها و با درج مقالات پزشکي بايد مردم را از جهت فرهنگي آماده کرد. باز هم ميگويم بيمار اين حق را دارد که هميشه از پزشک خود بپرسد چه فکر و برنامهاي براي او دارد. وقتي که از اتاق معاينه خارج ميشود بايد بداند با چه نوع بيمارياي دست به گريبان است و اين که دکتر در اين مورد چه فکري دارد.
بيمار بايد از درماني که برايش پيشنهاد شده با خبر باشد و بداند آزمايشها را چرا انجام ميدهد. عواقب درمان کردن و نکردن چيست؟ بايد بداند اگر درمان نکند چه گزينههاي ديگري دارد و مزيتها و مضرات هر گزينهاي را بداند، خلاصه يعني با اعتقاد کامل از مطب بيرون بيايد.
وقتي که کار آگاهانه شروع شود خود بيمار ميداند چطور آن را به اتمام برساند. اين، مثل هر کار ديگري است که ما در زندگي انجام ميدهيم. هرچه آگاهيمان بيشتر باشد، ميزان موفقيت بيشتر خواهد بود.
ممکن است آگاهي آن قدر زياد شود که بيمار بگويد نميخواهم اين کار را انجام بدهم؛ چون ريسک بالايي دارد، يا بگويد ميخواهم اين کار را انجام بدهم تا بتوانم زودتر خوب شوم؛ مثل هر تصميم ديگري در زندگي.
ما بايد در پزشکي فرهنگ آگاهي دادن به بيمار را گسترش دهيم. علاوه بر وسايل ارتباط جمعي خود دکترها هم در اين مورد نقش دارند. اما در اينجا چالش ديگر، مسئله زمان است. چطور ميشود پزشک براي يک بيمار زمان بيشتري اختصاص دهد؟ آيا اصلا امکانش هست؟ آيا دکترها حاضرند اين کار را بکنند و اگر بکنند چه از دست ميدهند و يا چه به دست ميآورند؟
دوباره تأکيد ميکنم سيستم «چک و بالانس» لازم است و بايد وجود داشته باشد بايد جزيي از يک مجموعه باشد، يعني اگر ما فقط بخواهيم يک گوشة سيستم را درست کنيم مثل يک ماشين است که فقط تمرکز ما روي چرخ آن باشد، جاي ديگرش اگر ايراد پيدا کند چه خواهد شد؟ نميشود فقط با توجه به يک چرخ ماشين از آن انتظار ايمني کامل داشت.
- آيا تمايل به انجام پروژه و فعاليت در ايران داريد؟
اگر يک زماني بخواهم کاري انجام دهم و يا همکاران بخواهند کاري کنند، سبکي را توصيه ميکنم به اين ترتيب که کلينيکهايي در سطح شهر و استان تأسيس کنند که بتواند جوابگوي احتياجات روحي و جسمي مردم باشد.
بايد از پزشکاني که واقعا ميتوانند با يک فرهنگ والا خودشان را وقف کيفيت و زندگي مردم کنند تيمي درست کرد. اگر اين سيستم حسابشده پيش برود و قانونگذاري درست داشته باشيم ميشود کلينيکهايي داشت، براي مثال کلينيک داخلي که در آن بخشهايي مربوط به متخصص تغذيه، فيزيوتراپي و کلاسهاي آموزشي براي بيماران باشد. بايد اين امکان براي بيماران وجود داشته باشد تا بتوانند در اين دورهها شرکت کنند. که براي مثال در مورد ناراحتي قلبي بايد چه رفتاري داشته باشند. اين کلينيکها ميتوانند نقش زيادي در پيشگيري داشته باشند.
در اين کلينيکها با برنامهريزي سالانه يا هر دو سال يک بار، ميشود چکاپ بيماران را انجام داد. اين البته به فرهنگ مردم و پزشکان بستگي دارد. با فرهنگ «من بيمار نيستم پس نيازي به دکتر ندارم»، کار پيشگيري در عمل فلج ميشود.
پيشگيري براي آدمهاي سالم است و اين چيزي است که هنوز در ايران جا نيفتاده است. هزينه اين پيشگيري براي جامعه، به مراتب بسيار کمتر خواهد بود.
در نظر بگيريد يک نفر مبتلا به بيماري قند است و چربي خون بالايي دارد و مسائل متابوليک باعث ناهنجاريهاي آينده و از جمله نارسايي کليه او ميشود. ممکن است حمله قلبي و سکته مغزي داشته باشد.
اگر يک بيمار بيماري قند داشته باشد و متوجه نباشد به مدت 15 تا 20 سال به تمام اين مشکلات دچار ميشود. اگر در سن 30 تا40 سالگي بيماري او شروع شده باشد در سن 50 سالگي تقريبا تمام اين مسائل را خواهد داشت. به اين ترتيب شخصي که ميتواند هنوز براي جامعه مفيد و مؤثر باشد ديگر در خدمت جامعه نخواهد بود. اين يعني ضرر جامعه و شخص و اگر اينها را به عدد و آمار تبديل کنيم ميبينيم که ميليادرها دلار هزينه اجتماعي و اقتصادي براي جامعه خواهد داشت. اين در حالي است که با مخارج بسيار کمتري ميتوان از اين نوع بيماريها جلوگيري کرد.
البته اين محاسبات وقتي مفيد است که جامعه واقعا از نيروي انساني خود حداکثر استفاده را بکند. در آن صورت وقتي که نيروي انساني به هدر ميرود، جامعه ضرر ميکند. کشورهاي غربي اين مسائل را حساب ميکنند و يکي از عوامل موفقيت آنها همين است که تلاش ميکنند جامعه خود را سالم نگه دارند. هر شخص براي کشورش يک سرمايه است و هر شخص بيمار ميتواند يک ضرر باشد. پيشگيري ميتواند شخص بيمار را به سالم، و در نهايت به منفعت جامعه تبديل کند. از اين ديدگاه، مراقبت پزشکي فقط مسأله شخص نيست بلکه مسئله جامعه است، مسئله اقتصاد مملکت است، از شخص شروع ميشود ولي جامعه را در بر ميگيرد.